شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
هرکه خــواهد بخــدا بنــدگی آغــاز کند باید عبـداللَـهی احساس خود ابــراز کند کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند قدرت فــاطمی اش رفـتـه به بابا حَسَنش کیست این طفل که تفسیر کند مـردن را سهــل انگــاشت به میدان عمل رفتن را غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را یــازده ســاله ولی لایق رهـبــر شـدنـش واژه ای نـیـست به مــداحــی ایـن آزاده چه مقــامـی است خــدا داده به آقــازاده از کجــا آمــد و راهش به کجــا افـتــاده دامــن پــاک عمــو بود از اول وطـنـش بی زِرِه آمد و جــان را زِرِه قــرآن کرد بی سپــر آمد و دستش سپــر جانان کرد بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد بی کـفـن بود ولی خــون تنش شد کفنش از حــرم آمدنش لرزه به لشگـر انداخت جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باخـتـنش بی درنگ آمد و بر پـرچــم دشمن پا زد خوب در معــرکـه فــریاد سرِ اعــدا زد بــوسه بر روی عمــو از طرف بـابا زد بوسه زد نیزۀ بی رحم به کــام و دهنـش همچو بابا همه اســرار نهــان را می دید بر تن پاک عمو تیــر و سنـان را می دید عـمۀ مضطـرب و دل نگران را می دید دیــد در هلهله ها ضربه به پهلـو زدنش مَحــرم سِـر شد و اســرار نهان افشا شد دیــد تیــر آمد و بر قلب عمـویش جا شد ذکر (لا حول) شنید و همه جا غوغا شد در دو آغــوش حسین و حسن افتاد تنش تیــغی آمد به سر او سر و سامـانش داد زودتر از همه کس رأس به دامانش داد لب خــنــدان پــدر آمــد و درمــانش داد مــادرش فــاطمه آمد به طــواف بــدنش |